به تدریج که دانش درباره رشد دائمی مغز افزایش پیدا میکند، اثرات آسیبزای غفلت در سالهای اولیۀ زندگی روشنتر میشود. غفلت، شدیدترین نوع کودکآزاری است؛ گفته میشود اثرات غفلت حتی از کودکآزاری جنسی هم بیشتر است. هنگامی که کودکآزاری جسمی یا جنسی رخ میدهد، حداقل کودک دیده میشود، او وجود دارد و آزار داده میشود، اما غفلت، به این معنا است که ” تو اصلاً وجود نداری”.
به نظر میرسد در موضوع غفلت، تعارض عجیبی وجود دارد؛ از یک سو شدیدترین نوع کودکآزاری محسوب میشود و از سوی دیگر، متخصصین توجه دقیقی به آن ندارند و خیلی از اوقات در بررسی وضعیت سلامت روانشناختی کودکان و نوجوانان و حتی بررسی سابقه روانشناختی مراجعین بزرگسال، آن را نادیده میگیرند. وضعیتی که میتوانیم آن را “غفلت از غفلت” بنامیم.
داستان زندگی کانر، گویای این مسأله است. او در پانزده سالگی به دکتر پری، روانپزشک اطفال با تخصص درحوزۀ آسیب مراجعه کرد. دکتر پری مینویسد:
” در تاریخچه زندگی کانر، هیچ رویداد آسیبزای مشخصی مشاهده نمیشد. والدین او تحصیلکرده و تُجّاری موفق بودند. بررسی سابقه روانپزشکی کانر نشان میداد که از دوران کودکی انواع و اقسام تشخیصهای پزشکی، از جمله طیف اتیسم، اسکیزوفرنی دوران کودکی، اختلال خلقی، بیشفعالی و نقص توجه، اختلال اضطراب فراگیر و موارد بسیار دیگر روی او گذاشته شده است. او، در پانزده سالگی، پنج سری مختلف از داروهای روانپزشکی را مصرف میکرد و تحت نظر یک روانکار بود.
کانر نامتعادل و نامطمئن راه میرفت. وقتی مضطرب میشد یا تنش داشت، شروع به تاب دادن بدنش میکرد، دستهایش را میپیچاند و به شکلی یکنواخت، که برای دیگران اعصاب خرد کن بود، زمزمه میکرد و خودش را به عقب و جلو تاب میداد. هیچ دوستی نداشت و به راحتی هدف قلدری دیگران قرار میگرفت.
هیچ یک از روانپزشکان، روانشناسان، یا پزشکانی که قبلاً او را ویزیت کرده بودند، ارزیابی دقیقی از چگونگی مراحل رشد کودکی او به عمل نیاورده بودند. علایم کانر، من را به یاد کودکانی میانداخت که در سالهای اولیۀ زندگی، آسیب یا غفلت شدیدی را تجربه کردهاند. به ویژه علاقمند بودم، بدانم دوران نوزادی و سالهای اولیه کودکی او چگونه گذشته است.
من شرححال دقیقی از جین، مادر کانر، درباره نوزادی و سال اول زندگی پسرش گرفتم و به همان اندازه هم برای بررسی وضعیت مادر، در اولین سالی که صاحب فرزند شده بود، دقت به خرج دادم. او زنی آگاه، اما مضطرب بود و به وضوح به آخر خط رسیده بود. تک فرزند بود و کودکی آرامی را گذرانده بود. متأسفانه، طی دوران رشد، هیچ فامیل نزدیکی در اطرافشان زندگی نمیکرد یا در نوجوانی، کار پرستاری از بچه انجام نداده بود. به همین دلیل، زمانی که بچهدار شد، تجربه کمی درباره نیازهای نوزادان و کودکان نوپا داشت.
وقتی جین و همسرش، از لحاظ مالی به موفقیت خوبی رسیدند، تصمیم گرفتند که بچهدار شوند. دوران حاملگی جین بدون مشکل خاصی تحت یک مراقبت عالی طی شد و زایمان نیز بدون مشکل انجام شد. اما تجارت خانوادگی آنها خیلی وقتگیر بود و جین چند هفته پس از تولد کانر، به سر کار برگشت. او داستانهای ترسناکی درباره مهدکودکها شنیده بود، به همین دلیل جین و همسرش تصمیم گرفتند یک پرستار بچه استخدام کنند.
متأسفانه، بدون اینکه والدین کانر بدانند، پرستار، برای اینکه بتواند پول بیشتری در بیاورد، شغل دیگری هم گرفته بود. او صبح به بچه غذا میداد و پوشکش را عوض میکرد، سپس کودک را تنها میگذاشت و سر کار میرفت. ظهر، در زمان ناهار به خانه میآمد و دوباره به کودک شیر میداد و عوضاش میکرد و دوباره به سرکار برمیگشت، اما عصر، قبل از آمدن پدر و مادر کانر، خود را به خانه میرساند.
دوهفته اولی که جین او را میگذاشت و به سرکار میرفت، بچه پشت سر مادرش گریه میکرد، اما بعد از دوهفته دیگر ساکت شد. جین، تصور کرد که اوضاع خوب شده است و کودک به رفتن او عادت کرده است. جین برای من تعریف کرد که کانر بچۀ خوشحالی بود و اصلاً گریه نمیکرد. او اصلاً متوجه این نبود که گریه نکردن، به اندازه بیش از حد گریه کردن، بزرگترین نشانه وجود یک مشکل است. با این حال، در همان زمان، متوجه عدم رشد کافی کانر و اینکه برخلاف بقیه نوزادان چندماهه نمینشیند و سینهخیز نمیرود، شده بود. با این وجود پزشک اطفال که در تشخیص بیماریهای جسمی ماهر بود، اما توجهی به رشد روانشناختی نداشت، جین را مطمئن کرد که کانر سالم است.
تا اینکه، وقتی کانر هجده ماهه بود، یک روز جین زودتر از سرکار به خانه آمد. خانه تاریک بود و جین فکر کرد، پرستار، پسرش را برای گردش بیرون برده است، اما بوی بدی از اتاق کانر، او را به آن سمت کشاند. وقتی وارد اتاق شد، وحشتزده کانر را دید که با پوشک پر، در اتاق تاریک، توی تخت نشسته است. هیچ صدایی نبود، حتی یک اسباببازی در دسترس کودک نبود و پرستار کودکی هم در کار نبود.
جین پرستار را اخراج کرد و از کار خود استعفا داد تا خودش از بچه مراقبت کند. نگران بود که کانر مبتلا به یک بیماری جسمی شود و هنگامی که عوارضی بروز نکرد، خیالاش راحت شد اما از اثرات غفلت هر روزهای که کودک بیش از یک سال آن را تحمل کرده بود، غافل بود و هیچ یک از مشکلات بعدی کانر را به آن ربط نداد.
به این ترتیب کانر تبدیل به نوجوانی پانزده شد که ارتباط چشمی برقرار نمیکرد، مثل بچههای سه یا چهار ساله، قشقرق به پا میکرد، دوستی نداشت، خود را تاب میداد و به شکل ناامیدانهای تنها بود.
یک نقطه امید در درمان کانر این بود که طی یک سال اول زندگی، تا وقتی مادربزرگش زنده بوده است، گاهی مراقبت دلسوزانه را هم تجربه کرده بود. یعنی دست کم، رشد مغز او، شروع خوبی داشته است؛ بعد از آن هم مراقبتی که والدین در آخرهفتهها و تعطیلات از او به عمل میآوردهاند، فرصتی، هرچند محدود، برای برخوردار شدن از تجارب حسی پرورشدهنده ایجاد میکرده است.
برای درمان کانر، ما روی فرایندهای رشد مغز متمرکز شدیم و تلاش کردیم آنچه مغز او در سالهای ابتدایی، برای رشد لازم داشته است، برای او فراهم کنیم. این آغاز راهی طولانی بود…”
همانطور که داستان کانر نشان دهد، با اینکه “کودک آزاری و غفلت” دو عبارت مهم در سنجش وضعیت روانشناختی هستند، متخصصان بیشتر روی آزار متمرکز میشوند و زمانی که میبینند والدین دلسوز و نگران یا تحصیلکرده یا ثروتمند هستند، فرض میکنند که غفلتی رخ نداده است. در مورد کودکانی که به فرزندخواندگی پذیرفته شدهاند نیز این چالش وجود دارد. ممکن است والدین یا متخصصان، مانند جین، نگران بروز بیماریهای جسمی باشند یا تصور کنند بعد از گذشت مدت زمانی طولانی از وقتی که غفلت یا آزار رخ داده است، دیگر عوارض و مشکلاتی بروز نخواهد کرد.
دانستن موارد زیر درباره غفلت، میتواند به افزایش آگاهی والدین، پرسنل آموزشی و متخصصان کمک کند و مشکلات ناشی از نادیده گرفتن این مسأله مهم را از پیش پا بردارد.
حقایقی درباره غفلت
• فقر و غفلت ارتباط نزدیکی با هم دارند اما به هیچوجه درست نیست اگر تصور کنیم حتماً در تمام خانوادههای فقیر غفلت بروز پیدا میکند؛ درواقع فرزندانِ خانوادههای مرفّهتر، بیشتر مورد غفلت قرار میگیرند.
• اغلب، غفلت به عنوان خطای مادران به تصویرکشیده میشود، درحالیکه نقش پدران دراین میان نادیده گرفته میشود.
• خانوادههایی که غفلت در آنها رخ میدهد، شرایط پیچیدهای دارند و نیازمند سطوح چندگانهای از مداخله و حمایت هستند.
• برای بسیاری از کودکانی که قربانی غفلت شدهاند، دستیابی به منابع حمایتی و آموزش مهارتهای روانشناختی به والدین اثرات غفلت را به حداقل میرساند.
• هیچ راه سریع و سادهای که برای همه مناسب باشد، برای پاسخ به کودک مورد غفلت، وجود ندارد. پاسخ به این شرایط باید برپایه سنجش دقیق نیازها و ماهیت غفلت ارائه شود و اثرات چندگانه غفلت و نیازهای پیچیده افراد را در ترکیب باهم، درنظر بگیرد.
• یک پاسخ یا مداخله در خصوص غفلت، زمانی موثر است که طولانی مدت، متمرکز و چندگانه باشد.
غفلت از کودکان، یکی از اَشکال شناخته شدۀ بدرفتاری با کودکان است. درعین حال، یکی از دشوارترین موارد برای اثبات است. روش نگاه به خانواده و دوران کودکی، در هرجامعهای متفاوت است، جامعه و گروهها تحت تأثیر این نگاه، درک متفاوتی از غفلت خواهند داشت. تغییر در این نگاه میتواند ضامن بهبود وضعیت باشد. تا آن زمان، این مسؤلیت به شانه والدین و به خصوص والدین فرزندپذیر است که توجه متخصصان را به موضوع جلب کنند و برای بهبود و شفای فرزندان خود چارهجویی کنند.
منابع:
McSherry.Dominic- Understanding and addressing the “neglect of neglect”:Why are we making a mole-hill out of a mountain?-2006- Institute of Child Care Research, School of Sociology, Social Policy and Social Work,Queen’s University, 6 College Park, Belfast BT7 1LP- Ireland
Perry. Bruce & Szalavitz. Maia- The boy who was raised as a dog-2008-Basic books-New York
Scott.Debbie-Understanding child neglect -2014- Australian Institute of Family Studies Child Family Community Australia
نظرتان را بیان کنید