بسیاری از والدین، از به نوجوانی رسیدن فرزندشان میترسند، زیرا گفته میشود، نوجوانی به طور معمول با اغتشاش و آشوب، منفیگرایی و سرکشی ارتباط دارد. ترکیب فشار مسائل فرزندخواندگی با موضوعات نوجوانی نیز والدین فرزندپذیر را بیشتر میترساند؛ درنتیجه درک تعامل بین مسائل نوجوانی و مسائل فرزندخواندگی، برای آنها اهمیتی حیاتی دارد.
در آستانه نوجوانی و پس از آن، بچهها با تکالیف دشواری برای کشف هویت خود روبهرو میشوند. آنها شروع به انتقاد از والدین خود میکنند و درباره شباهتها و تفاوتهایی که بینشان وجود دارد، به فکر فرو میروند. شکل دادن هویت به نوجوانان کمک میکند، فرایند جدایی از والدین را آغاز کنند، استقلال را رشد دهند و آماده ورود به دوران بزرگسالی شوند. ممکن است در راستای شکل دادن هویتی یگانه و جدایی از پدر و مادر، نوجوانان نحوۀ لباس پوشیدن و رفتار کردنِ بسیار متفاوتی را انتخاب کنند. آنان به شدت تحت تأثیر همسالان خود قرار میگیرند.
نوجوانانی که در کودکی به فرزندخواندگی پذیرفته شدهاند، ممکن است علاوه بر مشکلات معمول دوران نوجوانی، چالش ویژهای هم با والدین فرزندپذیر پیدا کنند.
در طول این مرحله کلیدی رشد، فرزندخواندهها شروع به ارتباط دادن مفهوم فرزندخواندگی با حس هویت خود میکنند. آنها نه تنها باید پایههای هویت خود را محکم کنند و معلوم کنند از چه جهاتی به والدینی که آنها را بزرگ کردهاند، شباهت دارند، بلکه باید به مجموعه ویژگیهای ژنتیکی که از والدین زیستی خود به ارث بردهاند نیز توجه کنند و بفهمند که ساختار ژنتیکی چگونه بر درک آنها از خودشان اثر میگذارد.
یکپارچه کردن والدین زیستی و غیرزیستی با هم برای نوجوانان تکلیف گیجکنندهای است، به خصوص برای نوجوانانی که اطلاعات کمی از والدین زیستی خود دارند. تصور کنید بدون اینکه هیچ اطلاعاتی درباره ظاهرتان داشته باشید، بخواهید خود را توصیف کنید. به همین دلیل خیلی مهم است که والدین فرزندپذیر، با رعایت مرحله رشدی و توان درک فرزندشان، اطلاعاتی که دارند را در اختیار او قرار بدهند و در طول فرایند، به جای خیالپردازی و پنهانکاری، نوری از حقیقت و صداقت بر زندگی او بتابند. در واقع نوجوانی دورانی از زندگی است که طی آن والدین باید در حد توان “قطعات گمشدۀ پازل” را برای فرزند نوجوان خود رونمایی کنند.
درحالیکه نوجوانان در تلاش برای شکل دادن هویت خود هستند، اغلب درباره والدین زیستی و اینکه چه کسانی هستند، به فکر فرو میروند. به خصوص میخواهند بدانند آنها چه ارزشهایی دارند، رفتارهایشان چگونه است و چرا تصمیمهای به خصوصی را گرفتهاند. عواملی مانند شناختن (یا نشناختن) والدین زیستی و داشتن (یا نداشتن) اطلاعات درباره آنها، دراین مرحله از زندگی، اثر زیادی بر نوجوانان میگذارد.
درسالهای اولیه نوجوانی، ظرفیت درک مفاهیم انتزاعی به تواناییهای شناختی فرد اضافه میشود و او شروع به فلسفهبافی و پرسیدن سؤالات دشوار میکند. ممکن است یک نوجوان ساعتها درباره دلیل والدین زیستی برای واگذاری سرپرستیاش به بهزیستی فکر کند. آنها که دیگر مفهوم فرزندخواندگی را به درستی میفهمند، از توجه به امتیازات و دستآوردهای فرزندخواندگی در خانواده فرزندپذیر به سوی احساس فقدان و از دست دادن خانواده زیستی سوق پیدا میکنند.
درنتیجۀ این تفکرات، ممکن است نوجوان به این نتیجه برسدکه والدین زیستی او را طرد کردهاند. شاید از اینکه کنترلی روی تصمیمهای گرفته شده ندارد، عصبانی بشود. او به دنبال کسی میگردد که بابت این رخدادها و نیز نداشتن اطلاعات کافی، سرزنشش کند. اغلب اوقات والدین فرزندپذیر در صف اول رویارویی با خشم و احساس ناکامی نوجوانشان قرار میگیرند. درغیاب اطلاعات کافی و واقعی، خیلی از اوقات، نوجوانان به خیالپردازی رو میآورند و به جستجو در اینترنت مشغول میشوند. آنها تلاش میکنند تصویری از والدین زیستی و ماجراهای رخ داده در ذهن خود بسازند. حتی ممکن است والدین فرزندپذیر را مسئول جدایی از خانواده زیستیشان بدانند. شاید تصور کنند والدینفرزندپذیر اطلاعاتی دارند، اما تصمیم گرفتهاند این اطلاعات را پنهان کنند یا دربارهاش دروغ بگویند.
درسالهای بعدی، وقتی فرد رشد میکند و وارد مرحله دوم نوجوانی میشود، این احساس فقدان ممکن است، تشدید هم بشود. زیرا پایان نوجوانی مقارن با ترک خانه برای پیوستن به جامعه بزرگتر است. فرد دیگر از حمایت دائمی خانواده برخوردار نیست و باید روی پای خود بایستد. ممکن است لازم باشد برای رفتن به دانشگاه در شهری دیگر، خانه را ترک کند و از محیط و افراد آشنا و امن دور شود. همۀ این تغییرات اضطرابزا هستند.
نوجوانانی که به فرزندخواندگی پذیرفته شدهاند، بهخصوص آنهایی که در سنین بالاتر وارد خانواده شدهاند، ممکن است از ترک کردن این فضای امن بترسند؛ ترسی که شاید به ترسهای اولیۀ آنها در دوران کودکی مربوط باشد. اگرچه چنین ترسهایی را میتوان در همه نوجوانان دید، با این حال نوجوانانی که سابقه تحمل کودکآزاری و غفلت را داشتهاند، نسبت به چنین ترسهایی حساستر هستند.
مهمترین تکالیف والدین در رویارویی با آنچه گفته شد، اول این است که رفتارها و احساسات نوجوان را طبیعی درنظر بگیرند و طبیعی بودن آن را با فرزندشان در میان بگذارند.
درست است که کودکانِ پذیرفته شده به فرزندخواندگی، ممکن است چالشهای خاص خود را داشته باشند، اما این چالشها بین این گروه غیرعادی نیست. والدین باید پایۀ امن و محکمی برای اتکای فرزندشان باشند تا بتواند با تکیه بر آنها هیجانهای آشفته خود را درک کند و سامان بخشد.
کار مهم دیگر والدین این است که نسبت به واکنشهای افراطی نوجوان خود حساس باشند، روابط او با همسالانش را رصد کنند و هر زمان که به نظرشان رسید در روابط بین فردی و عملکرد خود دچار تنش و فشار روحی شده است، به او یاری برسانند. دراین مسیر شخصیسازی نکردن یا به اصلاح ساده، “برنخوردن” رفتارهای نوجوان به والدین اهمیت زیادی دارد. پدر و مادر باید ضمن تنظیم هیجانهای خود، به تنظیم شدن هیجانهای فرزندشان نیز کمک کنند.
درآخر والدین باید بدانند که تمایل به جستجوی والدین زیستی از تمایلات و تقاضاهای برحق هر فردی است که به فرزندخواندگی پذیرفته شده است. این چالشی برای همه اعضای خانواده از جمله نوجوان است. والدین باید آمادگی هیجانی و روانشناختی لازم را در خود ایجاد کنند تا در صورت لزوم، شانه به شانۀ کودک، در این مسیر همراه و یاور او باشند.
منبع:
Keefer Smalley, Betsy and Schooler, Jayne E- Telling the Truth to Your Adopted or Foster Child-۲۰۱۵- Second Edition-Praeger-Colifornia Singer, Ellen & Riley, Debbie– Adolescents and Adoption–Center for Adoption Support and Education
نظرتان را بیان کنید